شعر
نویسنده: محمد(سه شنبه 87/5/1 ساعت 10:42 عصر)
من می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم!؟http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/106.gif
گویند خدا همیشه با ماست ای غم ، نکند خدا تو باشی
شبی از پشت یک تنهایی نمناک بارانی
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
شعرهای جدید
نویسنده: محمد(سه شنبه 87/5/1 ساعت 6:33 عصر)
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی
گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و
دستهای سپیدش را به آب می بخشید و شعرهای خوشی
چون پرنده ها می خواند....
تقدیم به کسی که نمی داند چقدر دوستش دارم....S
دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود
نه آنکه تو متلاطم شوی....
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید
وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی که بدست آورده اید دوست بدارید....
(برنارد شاو)
قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یکی رنج ودر دیگری شادی.
نباید زیاد بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگری بیدار می شود.
(فرانسیس کافکا)
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقش پر عکس میشه ،
اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی (S)
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد،عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر گوید دل به دل راه دارد،دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد....
(شاید هم خبر داشته باشد ، نمی دانم!؟)
موج اگر می دانست ساحل هیچوقت دستش را نمی گیرد،
هرگز برای رسیدن نفس نفس نمی زد.
باران هم روی ظالم ، هم روی مظلوم می بارد ، ولی مظلوم بیشتر خیس می شود
چون ظالم چتر مظلوم را دزدیده است.
وقتی یک چیز باارزش داری به فکر به دست آوردن بهترینش نباش.
محبتت را نثار کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه آن
زیرا هر تشنه ای روزی سیراب می شود....
سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت،
غم را می پذیرم اگر بدانم روزی در کنار تو شادی را احساس خواهم کرد،
مرگ را می پذیرم اگر بدانم روزی خواهی فهمید که دوستت دارم....
حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست....
تقدیم به همه عاشقان....س م
باران ببار که دلم هوای یارم کرده است....
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر....
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده....
مانده ام تنهای تنها با غم تو....
به چشمانت بیاموز هرکس ارزش دیدن ندارد
به دستانت بیاموز هر گلی ارزش چیدن ندارد
به قلبت بیاموز هرکس کنج آن جا ندارد
و بیاموز که آبی بودن عشق می خواهد
یادمان باشد اگر خاطزمان تنها شد
طلب عشق زهر بی سرپایی نکنیم
دل من سرگشته توست نفسم آغشته توست
به باغ رویاهام چو گلت گویم در آب و آیینه چو مه ات گویم
تو ای پری کجایی
در رفاقت یک دل و یک رنگ باش
قالی از چند رنگ بودن زیر پا افتاده است
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است
از این چه سود که بر من در قفس باز است
می گویند که شیشه ها احساس ندارند اما وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم
دوستت دارم آرام گریست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ